میلاد تنها ::
شنبه 86/7/7 ساعت 3:18 عصر
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دی شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این بعد نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
اه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید ان که به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق امد و از شاخم چید
نوشته های دیگران()