میلاد تنها ::
یکشنبه 86/7/8 ساعت 9:27 صبح
از طرف زهره
بیا تا لیلی و مجنون شویم ، افسانهاش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن ، خانهاش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان ، شانهاش با من
سلام ای غم ، سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو ، لانهاش با من
مگو دیوانه کو ، زنجیر گیسو را ز هم واکن
دل دیوانه ، دیوانه ، دیوانهاش با من
در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده ، شکرانهاش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمیسوزد
تو گرمم کن به افسون ، گرمی افسانهاش با من
چه بشکن بشکنی دارد ، فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی ، نشکستن پیمانهاش با من
از طرف زهره
یاران! عبث نصیحت بی حاصلم کنید.
مردید اگر هدایت به ساحلم کنید.
کم تعنه ام زنید. غرقم ز بحر و بند.
وای ار به مجلس عقلا داخلم کنید .
مجنونم . آنچنان که مجانین ز من رمند.
دیوانه ام . من عقل ندارم . ولم کنی.
www.7485.blogfa.com
نوشته های دیگران()